عشق نافرجام

قسمت پنجم

 تااینکه اسفندماه بودکه دوستش یوسف بازاومدسراغم وبهم زنگ زد به سعیدگفتم فحش دادوعصبانی شدگفت الان بهش زنگ میزنم فلانش میکنم گفتم ایول به غیرتت سعید حس کردم دوس داشتنش ثابت شد امابخاطرکارای قبلنش یه خورده شک داشتم اخرشم فهمیدم باهاش خوب بوده وگفته من زنگ زدم خونشون فحش دادم پس نباید بهم زنگ بزنه دوستش ایناروسعیدبه یوسف گفته بود تاشنیدم عصبانی شدم سعیدو دعواکردم گفت بایداینجوری میگفتم تا دیگه بهت زنگ بزنه گفت اصلابه توچه من چجوری بادوستام حرف میزنم مهم اینه بهت زنگ نزنه که دیگه نمیزنه وگفت اصلا زنم شی خودم خط رنده رنده میکنم خط جدیدبرات میگیرم باکارایی که همیشه میکرد اعتمادوباورکردنش سخت بود همش دعوامون میشدولی من هنووزدوسش داشتم بعدبهش گفتم دیگه نمیتونم ببخشمت دیگه نمیتونم دوس داشتنت باورکنم دیگه نمیخوامت گفت مطمئنی؟گفتم اره چندبارتکرارکردبازگفتم اره بعدتموم شدهیچجانتونستم پیداش کنم سربازیش تموم شده الان خونشون هست شماره خونشون من دارم حالا جریانوگفتم ولی بذارید یکم ازاحساساتم وحرفامونو بزنم...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,15:55به قلم: یه دوست ™