باورم نکردی آنگاه که من چله نشین یلداترین شب نگاهت گشتم
باورم نکردی
هیچ گاه صعودم را به تماشا ننشستی
از تشویق و کف زدن هایت خبری نبود
آنگاه که من صخره های نامهربانیت را یک به یک می شکستم
آنگاه که سوز بی مهریت دلم را لرزاند
هیچ گاه به گرمی لبخندی میهمانم نکردی
آنگاه که کوه درد بودم و به نوازشی از تو محتاج,
باورم نکردی!
باور نکردی التماسهای نگاهم را
آنگاه که به جستجوی قطره محبتی
حلقه ی نگاهت را به التماس مینشستم!
و تو هیچ گاه باور نکردی که ناباوری تو تمام باورهایم را شکست
و از من سرابی ساخت که هیچ گاه باور نکردم...!
برچسبها: